مشهور و معروف گشتن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سرشناس شدن: دوات و قلم مظهر دانشند به دانش توان شد به عالم علم. لبیبی. هرکه علم شدبه سخا و کرم بند نشاید که نهد بر درم. سعدی (گلستان). به یمن دولت منصور شاهی علم شد حافظ اندرنظم اشعار. حافظ. میان جوانان علم شوی، ممتاز گردی، ظاهر شدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
مشهور و معروف گشتن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سرشناس شدن: دوات و قلم مظهر دانشند به دانش توان شد به عالم علم. لبیبی. هرکه علم شدبه سخا و کرم بند نشاید که نهد بر درم. سعدی (گلستان). به یُمن دولت منصور شاهی علم شد حافظ اندرنظم اشعار. حافظ. میان جوانان علم شوی، ممتاز گردی، ظاهر شدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
غارت شدن. چپاول شدن. به یغما رفتن، خورده شدن یا برداشته شدن بعضی خوردنی ها بوسیلۀ یک یا چند کس با عجله و شتاب، آنچنانکه سهمی برای دیگران نماند یا پیش از وقت تمام شود. تمام شدن و از میان رفتن چیزی. رجوع به چپو و چپوچی و غارت شدن و یغما شدن و تاراج شدن شود
غارت شدن. چپاول شدن. به یغما رفتن، خورده شدن یا برداشته شدن بعضی خوردنی ها بوسیلۀ یک یا چند کس با عجله و شتاب، آنچنانکه سهمی برای دیگران نماند یا پیش از وقت تمام شود. تمام شدن و از میان رفتن چیزی. رجوع به چپو و چپوچی و غارت شدن و یغما شدن و تاراج شدن شود
امحاء. (تاج المصادر بیهقی). محو گردیدن. انطماس. طموس. سترده شدن: تطلس، پاک شدن، محو شدن نوشته. تطمس، محو شدن خط. (منتهی الارب) : طبعترا تا هوس نحو شد صورت عقل از دل ما محو شد. سعدی. محو کی از صفحۀ دلها شود آثار من من همان ذوقم که می یابند از گفتار من. صائب. ، نابود گشتن. نیست شدن. از میان رفتن: محو شد پیشش سؤال و هم جواب گشت فارغ از خطا و از صواب. مولوی. مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی چون که یکها محو شد آنک توئی. مولوی. هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست مقبل کسی که محو شود در کمال دوست. سعدی. مجموع آثار حمیده و اخبار جمیلۀ ایشان محو و ناچیز شدند. (تاریخ قم ص 11)
امحاء. (تاج المصادر بیهقی). محو گردیدن. انطماس. طموس. سترده شدن: تطلس، پاک شدن، محو شدن نوشته. تطمس، محو شدن خط. (منتهی الارب) : طبعترا تا هوس نحو شد صورت عقل از دل ما محو شد. سعدی. محو کی از صفحۀ دلها شود آثار من من همان ذوقم که می یابند از گفتار من. صائب. ، نابود گشتن. نیست شدن. از میان رفتن: محو شد پیشش سؤال و هم جواب گشت فارغ از خطا و از صواب. مولوی. مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی چون که یکها محو شد آنک توئی. مولوی. هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست مقبل کسی که محو شود در کمال دوست. سعدی. مجموع آثار حمیده و اخبار جمیلۀ ایشان محو و ناچیز شدند. (تاریخ قم ص 11)
یا عق شدن کسی را. حال قی بوی دست دادن: بسبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرو رفته است عق ام می شود از آن سو تر روم
یا عق شدن کسی را. حال قی بوی دست دادن: بسبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرو رفته است عق ام می شود از آن سو تر روم
پایین رفتن، بزیر رفتن، فرود آمدن نزول کردن، غروب کردن ناپدید شدن، داخل شدن وارد گردیدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن سقوط کردن، نابود شدن 10 پوشیده ماندن: باید که با تاش موافقت کنی و هر چه در این واقعه از لشکر کشی بروی فروشود تو با یاد او فرودهی
پایین رفتن، بزیر رفتن، فرود آمدن نزول کردن، غروب کردن ناپدید شدن، داخل شدن وارد گردیدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن سقوط کردن، نابود شدن 10 پوشیده ماندن: باید که با تاش موافقت کنی و هر چه در این واقعه از لشکر کشی بروی فروشود تو با یاد او فرودهی