جدول جو
جدول جو

معنی عضو شدن - جستجوی لغت در جدول جو

عضو شدن
همپیوند شدن
تصویری از عضو شدن
تصویر عضو شدن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علم شدن
تصویر علم شدن
کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
فرورفتن، پایین رفتن، به پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
کنایه از سترده شدن، از بین رفتن، نابود گشتن
در تصوف رسیدن به مقام محو، محو گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ تَ)
باطل شدن، چنانکه امتیازی یا قراردادی
لغت نامه دهخدا
(غَ شُ دَ)
نیکو شدن. بهبود یافتن. اصلاح شدن. و رجوع به نیکو شدن شود:
ز بدگهر همه نیک تو بد شود لیکن
به قول نیک تو فعل بدش نکو نشود.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
مشهور و معروف گشتن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سرشناس شدن:
دوات و قلم مظهر دانشند
به دانش توان شد به عالم علم.
لبیبی.
هرکه علم شدبه سخا و کرم
بند نشاید که نهد بر درم.
سعدی (گلستان).
به یمن دولت منصور شاهی
علم شد حافظ اندرنظم اشعار.
حافظ.
میان جوانان علم شوی، ممتاز گردی، ظاهر شدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
معروض شدن. (از آنندراج) :
گر ز صد آرزوی وصل یکی بشماری
تا قیامت نشود عرض تمنای دلم.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ گَ تَ)
به ازدواج کسی درآمدن. به شوی رفتن دختر یا زن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
معزول گشتن. جدا شدن. برکنار شدن از کار. پیاده شدن از عمل. از کار افتادن
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
به همسری مردی درآمدن دختر یا زن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
غارت شدن. چپاول شدن. به یغما رفتن، خورده شدن یا برداشته شدن بعضی خوردنی ها بوسیلۀ یک یا چند کس با عجله و شتاب، آنچنانکه سهمی برای دیگران نماند یا پیش از وقت تمام شود. تمام شدن و از میان رفتن چیزی. رجوع به چپو و چپوچی و غارت شدن و یغما شدن و تاراج شدن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ فُدَ)
پاشیده شدن. پراکنده شدن. متفرق شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نقش بر زمین شدن: فلان روی زمین ولو شد
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
گواریدن. تحلیل یافتن. (یادداشتهای مؤلف). رجوع به هضم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ تَ)
امحاء. (تاج المصادر بیهقی). محو گردیدن. انطماس. طموس. سترده شدن: تطلس، پاک شدن، محو شدن نوشته. تطمس، محو شدن خط. (منتهی الارب) :
طبعترا تا هوس نحو شد
صورت عقل از دل ما محو شد.
سعدی.
محو کی از صفحۀ دلها شود آثار من
من همان ذوقم که می یابند از گفتار من.
صائب.
، نابود گشتن. نیست شدن. از میان رفتن:
محو شد پیشش سؤال و هم جواب
گشت فارغ از خطا و از صواب.
مولوی.
مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی
چون که یکها محو شد آنک توئی.
مولوی.
هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست.
سعدی.
مجموع آثار حمیده و اخبار جمیلۀ ایشان محو و ناچیز شدند. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
مورد استهزا قرار گرفتن مسخره شدن: هو شدم اما زمیدان در نرفتم مردوار لیک یاران را سر برگ من مضطر نبود. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
یا عق شدن کسی را. حال قی بوی دست دادن: بسبب بیماری اگر در گلوی تو چیزی بگیرد از ورخجی بیرون شو کن که خسکی در گلوی من فرو رفته است عق ام می شود از آن سو تر روم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولو شدن
تصویر ولو شدن
متفرق شدن پخش و پلا شدن، نقش بر زمین شدن: (فلان کس از پله ها که افتاد روی زمین ولو شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغو شدن
تصویر لغو شدن
باطل شدن چیزی: امتیاز... لغو شد
فرهنگ لغت هوشیار
پایین رفتن، بزیر رفتن، فرود آمدن نزول کردن، غروب کردن ناپدید شدن، داخل شدن وارد گردیدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن سقوط کردن، نابود شدن 10 پوشیده ماندن: باید که با تاش موافقت کنی و هر چه در این واقعه از لشکر کشی بروی فروشود تو با یاد او فرودهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوض شدنی
تصویر عوض شدنی
رچورت
فرهنگ لغت هوشیار
سر شناس شدن نامی شدن مشهور شدن معروف گشتن، ظاهر شدن، اطلاق شدن کلمه ای به معنیی به سبب استعمال بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علت شدن
تصویر علت شدن
بر انگیختن سبب شدن باعث گردیدن، سبب شدن باعث گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عروس شدن
تصویر عروس شدن
به همسری مردی در آمدن دختر یا زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذر شدن
تصویر عذر شدن
حایض شدن (زن)، حایض شدن (زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا شدن
تصویر رضا شدن
خرسندیدن خرسند شدن راضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوض شدن
تصویر عوض شدن
ورتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محو شدن
تصویر محو شدن
پاک شدن، سترده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغو شدن
تصویر لغو شدن
((~. شُ دَ))
باطل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولو شدن
تصویر ولو شدن
((وِ شُ دَ))
پخش و پلا شدن، نقش بر زمین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
((فُ شُ دَ))
پایین رفتن، به زیر رفتن، فرود رفت، غروب کردن، ناپدید شدن، داخل شدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن، سقوط کردن، نابود شدن، پوشیده ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علم شدن
تصویر علم شدن
((عَ لَ. شُ دَ))
مشهور شدن، سرشناس شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوض شدن
تصویر عوض شدن
دیگر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
غارت شدن، به تاراج رفتن، تاراج شدن، چپاول شدن، تاراج شدن، به غارت رفتن، به یغما رفتن، به هدررفتن، پای مال شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از بین رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن، مدهوش شدن، مجذوب شدن، غرقه گشتن، غرق شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد